دلنوشته های خودم :: 𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

Snowman

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

She has a kind soul, but a cold heart
💙❄⛄💙❄⛄
Since I was a child
I've always loved a good story
I believed that stories helped us to ennoble ourselves
to fix what was broken in us
and to help us become the people we dreamed of being
Lies that told a deeper truth

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان

۶۱ مطلب با موضوع «دلنوشته های خودم» ثبت شده است

+ کاش می شد روزهایی خالی از حس بود
خالی از حس تنفر
خالی از حس غم، حسرت...
خالی از دوست داشتن خالی از شوق، خالی از شادی...
خالی از حرکت کردن
از پرواز کردن و رسیدن!
کاش روزهایی بود که با دکمه ای همه چیز متوقف می شد
که برای لحظه ای بایستی
ببینی از کجا آمده ای با که آماده ای به کجا می روی؟!
اگر پر از احساسات منفی بوده ای ارزشش را داشته؟!
اگر سعی کردی همه چیز را زیبا ببینی و مهربان باشی چی؟!
با تمام قدرت سعی می کنی نگه داری چیز هایی را که از دست می روند و رها می کنی چیزهایی را که با اختیار خود ماندند!
چرا؟!
دوست می داری آدمهایی را که لحظه ای دست از آزار دادنت بر نمیدارند و رها می کنی آنهایی را که بی بهانه دوستت دارند!
چرا؟!

- می دانی؟! شاید آدمی همین است. تا ندارد قدر می داند و حسرت داشتنش را می خورد و وقتی دارا شد صرفا فقط چیزی به داشته هایش اضافه کرده!

+ و ای کاش می دانست که روزی دوباره از دست خواهد داد و اینبار برگشتی نیست برای جبران آنچه از دستش رفته!

- متاسفانه دنیای آدم ها اینگونه است.
حسرت می خورد
بدست می آورد
فراموش می کند
بی ارزش می کند
از دست می دهد
و دوباره حسرتش را میخورد...

+ کاش آدم ها کمی درخت شوند. باد شوند. برف و باران شوند. ابر شوند.
کاش آدم ها برای یک روز آدم نباشند...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۵۵
محدثه محزون
این حالت رو که وقتی پر از حرفی ولی وقتی پای گفتن یا نوشتنشون میاد دقیقه ها خیره می شی نه کلمه ای برای گفتن پیدا میکنی و نه نوشتن، درک نمی کنم.
کمی فکر...
کمی تکان خوردن لبها
تعدادی خطوط عجیب روی کاغذ
و در نهایت رها کردن همه چیز و لبخند زدن
و بر میگردی به واقعیت
اما اینبار تمام آن حرفهای نگفته به سنگینی سابق نیستند.
نه گفته ای شان و نه نوشته ای اما احساس رهایی از آنها کاملا حس می شوند...
چقدر عجیب...
کمی سکوت،
و رهایی...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۳۷
محدثه محزون
معمولا نگاه به گذشته برای من حس تعجب نسبت به حضور یک سری آدمها و یک سری اتفاقات رو داره.
اما امروز وقتی داشتم سرکی به گذشته میکشیدم چیز دیگه ای بیشتر از همه متعجبم کرد!
اینکه در لا به لای صفحات قدیمی این کتاب آدمی حضور داشت آشنا که من نمیشناختمش!
آدمی که با انتخاب هاش منِ امروز رو ساخت،
و من نشناختمش و حتی از اینکه بوده خجالت کشیدم.

+ منِ امروز...
گاهی حس می کنم همه چیزم،
و گاهی هیچ چیز.

+انگار حد وسط ندارم!
از طرفی گذشته مرا به عقب می کشد،
و از طرفی آینده نیز خواسته هایی دارد.
کاش می شد فقط دقایقی حتی شده چند ثانیه در حال نشست و به هیچ چیز فکر نکرد.
کاش می شد زندگی را لحظه ای نگه داشت تا فرصت تکاندن خستگی تمام این سالها را از روی شانه هایمان داشته باشیم.
تا بتوانیم سبک بار تر به جلو حرکت کنیم. آینده نیازی به این همه خرت و پرت ندارد.
آینده منتظر انسانی خسته با پشتی خمیده و دلی خاک گرفته نمی ماند.
و این انسان در ثانیه ثانیه ی آینده تظاهر به زیستن می کند.
و این تظاهر بیشتر و بیشتر او را می کشد.
کاش میشد زندگی را نگه داشت، نشست و چای نوشید و لحظه ای به منظره ای زیبا که من به زیبایی آسمان شب تا بحال چیزی ندیده ام نشست.
بعد آهی کشید و بلند شد و به زندگی ادامه داد...
راستش هر چیزی که یک نفس اتفاق بیافتد تو را از پا در می آورد.
چطور میشود زندگی را یک نفس رفت جلو؟!
خب پیچمان در میرود در هر دست انداز و پیچی...
بعد هی تک ای از وجودمان می افتد و چون سرگرم زندگی کردن هستیم توجهی به تکه های از دست رفته نمی کنیم.
هی تکه تکه می شویم...
بعد یک روز میبینیم که تمام شدیم...
تمام...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۵
محدثه محزون
There is a reason that u met these people
...It was ur destiny to met them
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۲
محدثه محزون
-نمی دانم این دنیا را برای که ساخته اند!

+ منم نمی دونم. توی این دنیا نمیشه کاری کرد. نمیشه تو آسمون شب با ستاره ها بازی کرد. نمیشه روی ماه دراز کشید و  تا ابد به آسمون خیره شد.
نمیشه آدم برفیتو با جادو همیشه زنده نگه داری
نمیشه همراه با شفق قطبی پرواز کرد...
نمیشه هر وقت دلت خواست برف بیاد...

- نمی دانم این دنیا را برای که ساخته اند!

+می دونی بجاش توی این دنیا میشه بارها و بارها خورد زمین و شکست
و بارها و بارها شکسته هاتو جمع کنیو محکم بایستی
میشه وقتی پاییز میاد بی دلیل تو کوچه ها بغضت بگیره و تمام تلاشتو بکنی که یوقت گریه نکنی
و حتی عجیب تر، میتونی در این دنیا تظاهر کنی، به همه چیز...

- نمی دانم این دنیا را برای که ساخته اند!

 +راستش در این دنیا همه ی چیز های قشنگ را از دور می تونی داشته باشی
جسممون رو نمی دونم ولی می دونم روحمون متعلق به این دنیا نیست
اگه بود اینجوری پیر و شکسته و تکه تکه نمیشد
اینجوری با هر سال بزرگ تر شدن بخشیش نمی مرد
نمی دونم این دنیا رو چرا و برای کی ساختن!
ولی می دونی؟! حس می کنم کسی که این دنیا رو ساخته دنبال یک جواب بوده...

- ...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۴۸
محدثه محزون
پایان های غم انگیز خاص تر و ماندگار ترن
اما کیه که پایان خوش رو نخواد؟
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۷
محدثه محزون
آدمها سمت تو می آیند برای پر کردن آن قسمت خالی از وجودشان
به اینکه کجای وجود تو خالیست کاری ندارند
خودشان کامل شوند کافیست
این روز ها آدمها لبخندشان را گم کرده اند
وقتی میبینند تو بیشتر از آنها میخندی
میخواهند آن خنده را تصاحب کنند
اما اگر می فهمیدند تمامی آن خنده ها دیواریست که تو بین دنیای خودت و دنیای آنها کشیده ای
فقط اگر این را می فهمیدند...
شاید دنیای تو هر روز تاریک و تاریک تر نمیشد!
کاش آدمها زبان یکدیگر را بلد بودند...
Zero point is a great place to start comeback+
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۸
محدثه محزون
در کتابی خواندم که می گفت:"تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد"
دروغ بود!
تنهایی مثل سایه گاهی پشت سرت راه می آید
گاهی در کنارت،
گاهی روبه رویت،
گاهی در زاویه ای نامشخص،
و  زمان هایی که حتی دیده نمی شود.
اما هست؛ در شادترین لحظه ی زندگی ات و غمگین ترین...
همراه تو نفس میکشد،
می خندد،
می گرید.
مهم نیست که چقدر آدم های مهمی در زندگیت داری که با تمام وجود دوستشان داری و تو را میفهمند
گاهی شاید در عمیق ترین نقطه ی شب که به آسمان خیره شدی یا آهنگ مورد علاقه ات را گوش می دهی سراغت را بگیرد
و یا گاهی در شلوغ ترین نقطه ی روز که مشغول جنگیدن برای تصاحب رویاهایت هستی و یا حتی در حال استراحت و تماشای یک فیلم.
راستش مهم نیست اگر تمام صندلی های قلبت پر از آدم های با ارزش باشند همیشه یک صندلی خالی وجود دارد.
 این جنس تنهایی نیمه دیگری از توست که هیچوقت هیچکس هیچ زمانی حق لمس کردنش را ندارد جز خودت.

P.S 1: حداقل برای من اینگونه است.

P.S 2: و یک شعر زیبا از اقبال لاهوری:

دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هرسال خودت باش

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۱۳
محدثه محزون

برگشتن به گذشته مهم نیست چقدر خوب بوده یا بد دقیقا مثل تقلا کردن و فرو رفتن تو باتلاقه
چرا اینده ی که میتونیم تغییرش بدیمو امیدی بهش هست رو قربانی گذشته ای کنیم که هیچ دسترسی بهش نداریم؟!
یجورایی مثل نوشتن با خودکار میمونه، تلاش بیشتر برای اصلاح کردن یا پاک کردنش فقط برگ های دفترو خراب میکنه
گذشته ارو باید سوزوند و خاکسترش رو به دریا سپرد و رها کرد
اونوقته که میشه با تمام وجود به جلو حرکت کرد.
+ و صد البته که از گذشته باید درس گرفت...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۵۹
محدثه محزون

هههمم چیزی برای گفتن ندارم فقط یهووی دلم برای وبلاگم تنگ شد :(


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۱۰
محدثه محزون