متن های ادبی :: 𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

Snowman

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

She has a kind soul, but a cold heart
💙❄⛄💙❄⛄
Since I was a child
I've always loved a good story
I believed that stories helped us to ennoble ourselves
to fix what was broken in us
and to help us become the people we dreamed of being
Lies that told a deeper truth

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان

۱۰ مطلب با موضوع «متن های ادبی» ثبت شده است

“When a person is lucky enough to live inside a story, to live inside an imaginary world, the pains of this world disappear. For as long as the story goes on, reality no longer exists.” 

"Paul Auster"
+ وقتی شخصی آنقدر خوش شانس باشد که بتواند درون داستانی زندگی کند؛ درون دنیای تخیلات زندگی کند, درد های این دنیایش ناپدید می شوند. تاو قتی که داستان جریان دارد, واقعیت دیگر وجود ندارد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۰۶
محدثه محزون

من کنارش زیبا بودم.

هر آدمى تنها کنارِ یک نفر زیباست.

آنوقت مى شود گفت، جهان هر چه که هست، زیباست...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۶ ، ۰۸:۲۰
محدثه محزون

چهارده ساله که بودم؛ عاشق پستچی محل شدم.

خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. 

وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم، که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.

تابستان داغی بود. نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ، میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند. حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است. آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت. هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد. فقط یک بار گفت : چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! 

و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود. چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد. مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا. ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند! مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟ مردم آنها را از هم جدا کردند. از لبش خون می آمد و می لرزید. موهای طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد. نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود. همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد. از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم ! روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ 

گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم 

از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم: من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند. 

دخترم یکروز گفت: یک جمله عاشقانه بگو لازم دارم 

گفتم :چقدر نامه دارید. خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۷
محدثه محزون

نباید حتی به یک نفر دیگر

بقبولانی که با تو بماند،

بیش تر دوستت بدارد،

به تو تلفن بزند،

به تو توجه کند، به دیدارت بیاید

یا وابسته ات بماند.

منظورم این است

که گوشی را بگذار.

وقتی آدمهایی می توانند

از کنار تو بروند،

بگذار بروند.

سرنوشت تو با هیچ کسی

که تو را ترک کرده،

گره نخورده است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۲
محدثه محزون

در من،
کوچه هاییست که باتو...
سفرهاییست که باتو...
روزهاییست که باتو...
شب هاییست که باتو...
عاشقانه هاییست که باتو...
نگشته ام.
نرفته ام.
سر نکرده ام.
آرام نگرفته ام.
نگفته ام.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۴
محدثه محزون
Don’t fall in love with a woman who reads, a woman who feels intensely, woman who writes
عاشق زنی مشو که میخواند، زنی که به شدت احساس میکند، زنی که می نویسد.
Don’t fall in love with an educated, magical, delirious, or crazy woman. Don’t fall in love with a woman who thinks, who understands what she knows and also knows how to fly; a woman sure of herself
عاشق زنی مشو که فرهیخته، افسونگر،وهم آگین و یا دیوانه است. عاشق زنی مشو که می اندیشد، زنی که میداند که داناست و توان پرواز دارد، به زنی که خود را باور دارد.

Don’t fall in love with a woman who laughs or cries while making love, that knows how to turn into spirit her flesh; let alone one that loves poetry (those are the most dangerous), or one that spends half an hour contemplating a painting and doesn’t know how to live without music
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن میخندد یا گریه میکند، که قادر است روحش را به جسم بدل کند و از آن بیشتر عاشق شعر است (آنان خطرناکترینن)، یا زنی که میتواند ساعتها مقابل یک نقاشی بایستد و توان زیستن بدون موسیقی را نداشته باشد.

Don’t fall in love with a woman interested in politics, is rebellious, and feels an immense horror from injustices. One that doesn’t like TV at all. Nor a woman who is beautiful, regardless of the features of her face or her body
عاشق زنی مشو که علاقه مند به سیاست است،سرکش است، واحساس وحشتناکی به بی عدالتی دارد. زنی که اصلا تلوزیون دوست ندارد. و نه یک زنی که بدون در نظر گرفتن ویژگی های چهره و بدنش زیباست.

Don’t fall in love with an intense, playful, lucid, and irreverent woman. You don’t want to fall in love with a woman like that, because when you fall in love with a woman like that, whether she stays with you or not, whether she loves you or not, from a woman like that you never recover

عاشق زنی مشو که سخت، سرزنده،هشیار و جسور است. هرگز نشود که عاشق چنین زنی شوی، چرا که وقتی عاشق چنین زنی شوی، که با تو بماند یا نه، که عاشقت باشد یا نه ، بازگشت از اینگونه زن ممکن نیست.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۵۰
محدثه محزون

زن حقیقت عشق را زود تشخیص می دهد

با حس نیرومند زنی،

و اگر دبه در می آورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست،

او بیش از عشق می طلبد،

جان تو را!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۵
محدثه محزون

می دانی من کی هستم؟

من همان پسرک و شاید دخترکی هستم که به آن پادشاهی که ملعبه دست یک خیاط شده بود،

گفت برهنه است.

پادشاهی که تصور می کرد زیباترین وظریف ترین لباس عالم را به تن دارد

- البته ازبیم متهم شدن به بی عقلی -

من یک خرمگس مزاحم هستم

که دائم بیخ گوش تو وزوز می کند

وتورا وا می دارد از ژست مردم فریبت بیرون بیایی.

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۴۷
محدثه محزون

مرگ من سفری نیست

هجرتی ست

از سرزمینی که دوست نمی داشتم

به خاطر نامردمانش

خود آیا از چه هنگام

این چنین

آیین مردمی

از دست بنهاده اید؟

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۰۷
محدثه محزون

 در حوالی رویاهایم

کسی هست که

بعد از هر باران دلتنگی

رنگین کمانی می شود برایم

با تار و پود عشق

 کسی هست که

از شوق آمدنش

به استقبال بهار می روند

خزانهای عاشقی امکسی هست که

آسمان تنهایی ام را

با تمام عظمتش

به آغوش می کشد

 کسی هست که

ابرها را وسوسه می کند

به لحن باران

وقتی هوایش در من گل می کند

 کسی هست که

از زخمه های عاشقانه اش

سمفونی بتهوون می شود 

موسیقی ذهنم

 اما

.

.

.

همیشه کسی هست که نیست ... 

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۲
محدثه محزون