همیشه برام سوال بوده که وقتی یه کتابی تموم میشه وقتی یه فیلمی تموم میشه داستان اون آدم ها هم همونجا تموم میشه؟اصلا این آدما وجود دارن؟
وجود داشتن؟
یا داستان زندگیشون نشونه ی رویاهای دفن شده ی خالقشونه....
رویاهایی که هیچوقت نتونسته بهشون برسه یا نخواسته که برسه...
نمی دونم اما میدونی؟ خیلی سخت میشه غیر واقعی بودن داستان هایی رو باور کنی که توشون غرق شدی
با شخصیت ها خندیدی و گریه کردی...
سخت میشه باور کرد که وجود ندارن.
و درست تو اون نقطه سردرگم میشی و حس می کنی شاید خودتم یه داستانی...
داستانی که نمیدونی قراره پایانش خوب باشه یا بد یا اصلا به هر دلیلی نویسنده دست از نوشتن برداره...
اما سناریویه بدتری هم وجود داره اینکه شاید فقط تماشاگری...
بدون نقطه ی شروع
بدون نقطه ی اوج
بدون پایان
بدون داستان...
فقط و فقط نظاره گر داستان های آدمهایی از جنس خودت هستی...
شاید انگار آدمی هستی بدون چهره بدون قلب رویه یک مبل قدیمی جلوی تلویزیون و با شروع هر داستان شبیه شخصیت مورد علاقه ات میشوی و با پایان داستان تو هم به پایان میرسی...
و شاید تو هم روزی خالقی بودی!
اما داستان هایت خواننده ای نداشته برای همین تصمیم گرفتی به جای خلقشان آنها را زندگی کنی...
نمی دانم...
اما شاید تو بدانی...
میدانی؟!...