+گاهی با خودم فکر می کنم چه بلایی بر سر آن دخترک خیال پرداز و خجالتی آمد؟!
دخترکی که عاشق آسمان شب هر چهار فصل بود.
بهار،
تابستان،
پاییز،
زمستان...
هر شب، بین ساعت های 3 تا 5 صبح
دخترکی که ساعت ها رویاهایش او را به دور دست ترین و دست نیافتنی ترین و بکر ترین مکان ها و اتفاقات دنیا می بردند.
- بزرگ شد!
سرزمین خیالی رویاهایش بعد از آن روز درون دختر بچه ای که در گوشه ای از قلبش زندگی می کند پنهان شد.
+نمیدانم ولی شاید روزی وقتی که کارش با این دنیا تمام شد دوباره به سرزمین جادویی خودش برگردد...
شاید بتواند در هر دو دنیا زندگی کند...
نمیدانم!
فقط امیدوارم تبدیل به آدمی نشود که سرزمین رویاهاش به فراموشی سپرده شود...
P.S: If we belong to each other, we belong
Anyplace anywhere anytime