بایگانی دی ۱۳۹۱ :: 𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

Snowman

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

She has a kind soul, but a cold heart
💙❄⛄💙❄⛄
Since I was a child
I've always loved a good story
I believed that stories helped us to ennoble ourselves
to fix what was broken in us
and to help us become the people we dreamed of being
Lies that told a deeper truth

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

زندگی تاب خوردن خیال در روز هایی ست

                                                                     که هرگز تعبیر نمی شوند!!!


گاهی بی آنکه بدانی چرا؟!   براچه؟!   برای که؟!

دلتنگ میشوی...بغض میکنی...اشک میریزی...

آنقد سنگین میشوی که تنها در گوشه ای میشینی و خیره میشوی...

خیره میشوی به چیزی که حتی خودت هم نمی دانی چیست؟!

و ناگهان بی آنکه بخواهی قطرات اشک صورتت را خیس می کنند و تو تنها کاری که می توانی بکنی

این است که چشمانت را لحظه ای ببندی و نفس عمیقی بکشی

گاهی عذاب میبینی از دردی که نمیدانی چیست

گاهی دوست داری فقط و فقط فرار کنی

از همه چیز

این دنیا

مردم

و حتی خودت!!!

گاهی دوست داری زمان رابه عقب برگردانی یا به جلو ببری!!!

نمی دانی چرا؟!  اما فقط میخواهی از حال کنونی ات بگریزی شاید کمی عقب تر یا جلوتر دنیای متفاوتی را ببینی

دنیایی که از حال...از این سکوت خالی از احساس فرار کنی

و باز در اوج امیدواری آهی بلند می کشی و میگویی آرزویی محال!!!

و دوباره

سکوت...

بغض...

نگاهی سرد و ساکن برتن دیوار...پنجره...

آه...

اشک...

حسرت...

آدمی! و برای همین گاهی بی آنکه بدانی چرا؟! برا چه؟! و برای که؟! دیوانــــــــــــــــه میشوی!!!



آدم است دیگر گاهی دوست دارد به جای معشوقه اش تنهایی اش را محکم در آغوش بگیرد

و بگوید:  نرو...بمان!!!


"محدثه م"

۳۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۸:۵۳
محدثه محزون

شروع به تکه تکه کردن خودشان کردند

 زیرا...

باران دیگر ابرها را آرام نمیکند!!!(یهویی این جمله از ذهنم تراوش کرد)


امروز با همه ی تکراری بودنش کمی متفاوت درحال سپری شدن است

یک اتفاق بسیارخوب.......برف می آید!!!

مدتی می شد که بی لباسی درختان ذهنم را عجیب مشغول کرده بود...هواهم که سرد!!!

بی شک یخ می زدند با آن شاخه های باریک و نحیفشان

از این بابت بسیار ناراحت بودیم

که الحمدالله امروز برف بارید و لباسی شد برتن این درختان عریان...

و...عجیب است!

مدتی می شود که دیگر در این سرای بی کسی پرنده پر نمیزند!

بی شک برای برف است...با همه لطافتو زیباییش تا عمق مغز استخوان آدم را میلرزاند چه رسد به این گنجشکان بی نوا

گویا تلافی غرور خورد شده اش را با لرزاندن اهل زمین انجام می دهد

فکر کنید...کم نیست سقوط کردن از اوج و افتادن به پایین ترین نقطه

و سپس نیست و نابود شدن...

درد بزرگیست برای برف...خیلی بزرگ

بدتر از این آن است که باد هم شوخی اش گرفته باشد و برف را به بازی بگیرد

و هی به این طرفو آن طرف ببرد و در نهایت

رهایش کند...

و آب شدن

نیست شدن!

این است سرنوشت برف...!!!


"محدثه م"

۳۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۰
محدثه محزون

ای بابا دنیا هم که نابود نشد!!!

بسی خودمان را آماده کرده بودیم برای گرفتن هدایای تولد پیش از موعد اما هم اکنون می بایست تا 18 اسفند ماه صبر کنیم!!!

بگذریم!!! بنده همیشه معتقدم که اگه شانس داشتم باید از تو تخم مرغ شانسی بیرون میومدم!!!

اینم از این...

دلمان از این بابت کمی تا قسمتی ابری به همرا وزش ملایم بادپر بود!گفتیم بنویسیم خالی شود...  که شد!!!

و اما هم اکنون 17سالو9ماهو20 روز از عمر این بنده حقیر می گذرد...(چقد بچه ها زود بزرگ میشن!!!)

گویا همین دیروز بود که صدای ونگ ونگمان تا منزل هفت همسایه آنورتر می رفت

و کلا کارهای روزمره یمان در خوردن و خوابیدن و کارخرابی کردن خلاصه می شد و این چرخه ی زیستی هر روز بطور مداو م چندین بار تکرار می شد

و از نداری/یک خروار قبض پرداخت نشده/و...از این قبیل مشکلات نداشتیم

بهتر بگویم موجودی بودیم که کلا اگر دنیارا آب میبرد مارا خواب!!!

البته دلمان برای آن روزها تنگ نشده همینطوری یک لحظه وارد اتمسفر با غلظت بسیار بالا شدیم و این هارا گفتیم!!!:دی

هم اکنون نیز درحال خوردن...جویدن...قورت دادن...مقدار بسیار زیادی کتاب می باشیم 

به همراه دار زدن...خفه کردن...خر زدن...خودمان در رابطه با معقوله ی بالا

برای کنـــــــــــــکور!!!

و همچنین هر روز سرو کله زدن با یک تعداد معلم(غضمیت!!!) که هی فرت و فرت امتحان ردیف میکنند!!!

البته از آنجایی که از شانس بسیار بالایی برخوردار هستیم تقریبا80%این امتحانا به لطف قوه ی الهی کنسل شده

و 20%باقی مانده یا تصحیح نمی شوند ویا اینکه برگه ها بطور کاملا نامشخصی گم می شوند!!!

کلا سال کنکور سالی ست که خدا نسیب گرگ بیابون نکنه!!!...آمین!!!

در این موارد چه خوش می گوید حافظ شیرازی عزیز:


چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود   ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد!


این بیت مورد نظر که به صورت کاملا یهویی وارد ذهن بنده شد در عین بی ربطی کاملا با احوالات اینجانب حقیر تناسب دارد

در واقع این بیت نشان از آن دارد که : بچه الکی جو گیر میشی میگی میخوام درس بخونم درس بخونم 

حالا بکش!!!فکر کردی آسونه؟!ا تا هفت جدت میان جلو چشمت!!!

الا ایوحال باید با اتمسفر شرایط موجود کنار آمده و دست به دامن این مغز آکبند شده!!!

که خوشبختانه اورجینال است و طی این12سال تحصیل حتی یکبار هم مورد استفاده قرار نگرفته است!!!

(بی شک برای خواندن کنکور راندمان بالایی خواهد داشت):دی

و...دیگر هیچ و فقط همین!!! :دی


"محدثه م"

۲۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۱۰:۴۲
محدثه محزون