برف می آید!!!
شروع به تکه تکه کردن خودشان کردند
زیرا...
باران دیگر ابرها را آرام نمیکند!!!(یهویی این جمله از ذهنم تراوش کرد)
امروز با همه ی تکراری بودنش کمی متفاوت درحال سپری شدن است
یک اتفاق بسیارخوب.......برف می آید!!!
مدتی می شد که بی لباسی درختان ذهنم را عجیب مشغول کرده بود...هواهم که سرد!!!
بی شک یخ می زدند با آن شاخه های باریک و نحیفشان
از این بابت بسیار ناراحت بودیم
که الحمدالله امروز برف بارید و لباسی شد برتن این درختان عریان...
و...عجیب است!
مدتی می شود که دیگر در این سرای بی کسی پرنده پر نمیزند!
بی شک برای برف است...با همه لطافتو زیباییش تا عمق مغز استخوان آدم را میلرزاند چه رسد به این گنجشکان بی نوا
گویا تلافی غرور خورد شده اش را با لرزاندن اهل زمین انجام می دهد
فکر کنید...کم نیست سقوط کردن از اوج و افتادن به پایین ترین نقطه
و سپس نیست و نابود شدن...
درد بزرگیست برای برف...خیلی بزرگ
بدتر از این آن است که باد هم شوخی اش گرفته باشد و برف را به بازی بگیرد
و هی به این طرفو آن طرف ببرد و در نهایت
رهایش کند...
و آب شدن
نیست شدن!
این است سرنوشت برف...!!!
"محدثه م"
برف را دوست دارم.........
مرابردی به کودکی ها .....