گاهی اوقات...
چقدر بیهوده اند این واژه ها،
حتی از پس ساده ترین احساسات بر نمی آیند!
افکار من کوچک نیست
و احساساتم...
این واژه های بیهوده ان که افکارم را کوچک نشان می دهند!
و احساساتم را عمیق...
من آن چیزی نیستم که در این واژه ها خلاصه شده باشم...
من فراتر از تمامی این واژگانم!
فراتر از افکار و باور های تو!
و...
فراتر از منیّت خودم...
من...!
چه واژه ی کوچکی ست!
و ما چه بزرگ می پنداریمش...
"محدثه م"
سمیه
من...!
چه واژه ی کوچکی ست!
و ما چه بزرگ می پنداریمش...
یک مرد تنها
کیان
دیدبان
یک مرد تنها
و مردانه پای عشقش بایستد.
یکی از تو سایه میومد و مثل پسرخاله میگفت:
نون بگیرم
نفت بگیرم
دلت گرفته
منم میگفتم :آره
بعد فقط مینشست کنارم و سکوت میکرد
منم مثل کلاه قرمزی سرمو میزاشتم رو زانوش
کسانی که شمارا دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن وجود داشته
باشدهرگز رهایتان نخواهند کرد آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت .
مرا بیاد خودم بینداز!
به یاد آسمانی که ستارگانش غریبانه می سوزند
به یــاد پرواز
پرنده ای که با بال شکسته می پرد
و عاقبت سقوطی سرد و دردناک
مرا بیاد خودم بینداز!
به یاد لبخند فرشته ای معصوم
به یـــاد چشــــم هایت و انتظار
ناتمام دیدن آن ها
غربت راز گمنامی
ست
اسب بی سواری ست که از آفتاب باز میگردد
بیا بهانه ام باش برای باز گشتی دوباره
برای چیدن گل های نرگس
چه آرام می رود تصویر تو در اشک هایم و بی تابی مهتاب در صفحه جاری آب
مرا به یاد خودم بینداز.......
تو همه وجود منی
یک مرد تنها
تاریکی اتاق سردم با نوری ضعیف شکسته می شود
صدای لرزشی را روی میز کنار تختم می شنوم
چند وقتی می شود که از این صدا متنفر شده ام
اما باز هم چشم هایم را میمالم
تا لود شود آرزو می کنم، کاش تو باشی
و باز هم سکوت می کنم،
چون آرزوی بی جایی بود.
طبق معمول بسیار زیبا و با تفکرات عمیق،خیلی عالیه محدثه جان
افکارت جاودان باد....