پسرخاله
يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۴ ب.ظ
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن,
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی,
وقتی نمیتونی درد و دل کنی,
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی,
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت...
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن!
۹۲/۰۷/۱۴
بهانه!امشب کمی گلایه کنم؟دلم تنگ است!
من که جز تو و آن مهربان بالای سرم کسی را برای دلتنگی ندارم.امشب به تنهایی رفتم و وقتی کمی توی دلم حرف هایم را به او گفتم گفت: بیایم و به تو نیز بگویم.راستش واژه ای بهتر از گلایه نیافتم...
بهانه!دلم خیلی ساده اما زیاد برایت تنگ است.آن اول تر ها یادم می آید به من گفتی:عجب دل سنگی داری!خیال داشتم بلور نازک احساسم را نشانت ندهم..اما تو و دوری ات نگذاشت. آنقدر از من دوری که سنگ خارا که هیچ،سربی دنیا هم موم میشود..حالا که من فقط یک شیشه شکستنی ست دلم!چشم به در که نه!چشم هرچه می دوزم به این صفحه ساکت ناهمراهم نه نامی از تو ظاهر میشود و نه فراغتی برای دل ناگزیر من!
نه که فکر کنی خسته ام!نه.من تو را توی همین دوری ها بیشتر می خواهم.من فقط دلم کمی تنگ است.برای دلخوشی اش کمی عکست را نشان چشم هایم می دهم..راستش بی فایده است..صحبت از ندیدن یک روز و چند روز نیست..تو که می دانی دل من فقط درست کنار تو هم هست باز تنگ است...صحبت از اقبال بلند کوتاه من است...بلندی اش برای آشنایی با دستان توست و کوتاهی اش برای این همه تاخیر...دلم گرفته است...دلم قدم زدن می خواهد..اما تنها نه!موسیقی می خواهد..اما تنها نه!
نخند اما لای شیار های خطوط سرنوشت کف دستانم عطر دستانت را قایم کرده بودم برای تسکین!اما حقیقتش را بخواهی تمام شد..دست هایم تنهاست!نه میل نوشتن دارند و نه رمقی برای گشودن..
تو همیشه برایم این همه دوری و دلتنگی و ندیدن را با دلایلی سپید،روشن می کنی.پس حالا کجایی که این اشک های سرازیرم دلیل می خواهند.آنقدر برای بهانه گیری های این روزهای دلم،چشمم،دستم،آه روحـــــم دلیل آورده ام که راستش کم هم آورده ام.من برای سراپایی این جسم تو را لازم دارم.