اندرباب احوالات ما :: 𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

Snowman

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

She has a kind soul, but a cold heart
💙❄⛄💙❄⛄
Since I was a child
I've always loved a good story
I believed that stories helped us to ennoble ourselves
to fix what was broken in us
and to help us become the people we dreamed of being
Lies that told a deeper truth

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندرباب احوالات ما» ثبت شده است

میدونی چه وقتهایی میفهمم که واقعا  تنهام آدم برفی؟!

وقتهایی که خیلی خوشحالم

یا خیلی غمگینم

چون تو این لحظه هاست که پر از حرفم اما شنونده ای برای حرفهام ندارم

+همچنان برف می بارد و من خوشحالم که آمدی آدم برفی

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۵
محدثه محزون
برف می آید...
اولین برف پاییزی...
چه حس خوبی...

+  تو این مدل هواها که برف میاد، بارونیه یا ابریه باید بشینم فیلم ببینم، موسیقی گوش بدم، کتاب بخونم ولی حیف که باید بشینم درس بخونم :(((((
البته اونقدرام بد نیست...
درس خوندنم دوست دارم :))))
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۱
محدثه محزون
می دانی؟!
در آینده ثانیه هایی وجود دارند که مینشینی و برای تمام آن سالهایی که گذشت و آدمهایی که آمدند و رفتند واتفاقاتی که دیگر هیچوقت فرصت دوباره تکرار شدن رانداشتند دلتنگی میکنی...
دلتنگی میکنی، برای صدا زدن نام مادرت...
برای لوس کردن خودت پیش پدرت...
برای مسخره بازیها و اذیت کردنهای برادرانت...
برای دورهم بودن و خنده های از ته دل با دوستانت...
و برای او...
و تمام آن سالهایی که عمرت را ساخت، تورا ساخت، خاطراتت را، افکارت را، احساساتت را...
و تو فقط میتوانی دلتنگی کنی.

+اینروزا چقدر مینویسم...
+ اینکه میدانم  در آن روزها برای این روزها دلتنگی خواهم کرد، بیشتر دلم تنگ میشود...
امیدوارم زندگی کردن آن روزها انقدر ها هم که فکر میکنم سخت نباشد...
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۳
محدثه محزون
این روزها چقد دلم تنگ است،
برای تو...
عجیب نشسته ای روی خیالم و بلند نمی شوی!
مِهربان شده ای چقدر!!
هی در یادم قدم میزنی و میخندی،
این روزها...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۰
محدثه محزون

بعضی اتفاقات  در زندگی فقط یک بار رخ میدهند دست اوله دست اول

بعد از آن هرچقدر هم که تکرار شوند بوی تازگی سابق را نمیدهند

و سخت است کنار آمدن با این دسته دوم ها و سوم ها و ...

آن کشش خاص را ندارند،

همانکه باعث میشود قلبت یکجور دیگر بتپد

یا مغزت یک جور قشنگی فرمان بدهت

و پر از همین یکجور دیگر ها،

نه همان مثل سابق ها...

+ پاییز خوب است، برگ های خسته و باران های خاکستری و خیابان های خالی از مردم...

یکجور غمگینی قشنگ است!

پاییز برای من یعنی بتهوون، موزارت، باخ، شوپن و صدای باران و رعد و برق های تند گاه و بی گاه.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰
محدثه محزون
قدیما حدودا 6سال پیش وقتی از یه قسمت زندگیم خوشم نمیومد دوست داشتم زندگی قابلیت اینو داشت که بزنیمش جلو و از اون حالت خارج بشیم
بدون اینکه فکر کنم دیگه هیچوقت و هرگز نمیتونم اون زمان رو برگردونم
اون موقع ها نمیدونستم زندگی چقدر میتونه قشنگ باشه و تا سختی می دیدم دلم میخواست بزنم بره جلو
اما الان حتی اگه توبدترین شرایط هم باشم دلم نمیخواد بزنم بره جلو
دلم میخواد از ثانیه ثانیه زندگیم لذت ببرم حتی اگه تو شرایط سختی باشم
دلم میخواد لذت ببرمو مشکلات رو حل کنم
دلم میخواد ثانیه ثانیه این زندگی رو زندگی کنم...
بدون توقعی از آدمهای زندگیم...اونایی که اومدنو رفتن، اونایی که هستن، اونایی که قراره بیان، اونایی که قراره برن
آدم وقتی توقعی نداشته باشه آرامش بیشتری داره
دلم میخواد تو این فرصت کمی که برای زندگی کردن دارم بجای فرار کردن از بعضی قسمت های زندگیم از ثانیه ثانیه اش لذت ببرم
خیلی وقته حس میکنم خیلی زنده ام...خیلی...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۲:۵۰
محدثه محزون

همیشه راهی هست،

راهی برای بدست آوردن شادی های از دست رفته ی گذشته!

اگر روزی چیزی یا کسی یا لحظه ای از دست رفت،

من ایمان دارم که در آینده دوباره باز می گردد اما در شکلی دیگر.

زندگی با همین گذر کردن ها جریان پیدا می کند...

پس اگر زمانی چیزی یا کسی یا لحظه ای از دستت رفت

نترس

غمگین هم مشو

بخند...

و به آسمان خیره شو:

همیشه راهی هست،

برای دوباره خندیدن...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۴
محدثه محزون

چند شب پیش که از خواب پریدم رفتم تو حیاط

بعد مدتها به آسمان نیمه شب خیره شدم

هنوزم سرجاشون بودن

با همان شکوه زیبایی سابق

اما تنها فرقش این بود دیگر نگاهم نگاه آن دخترک خیال پرداز گذشته نبود

اکنون کمی بیشتر منطق هم با آن آمیخته بود...

اما آنها زیباتر از قبل

با آرامشی وصف نشدنی

مرا به امید های از دست رفته دعوت میکردند...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۲
محدثه محزون

نباید حتی به یک نفر دیگر

بقبولانی که با تو بماند،

بیش تر دوستت بدارد،

به تو تلفن بزند،

به تو توجه کند، به دیدارت بیاید

یا وابسته ات بماند.

منظورم این است

که گوشی را بگذار.

وقتی آدمهایی می توانند

از کنار تو بروند،

بگذار بروند.

سرنوشت تو با هیچ کسی

که تو را ترک کرده،

گره نخورده است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۲
محدثه محزون

چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن و دوباره بازگشت به همان نقطه ی آغاز

اما اینبار بدون پشیمانی از آنچه که اتفاق افتاده است

و حالا من در 21سالگی به این باور رسیده ام که زندگی هر آدمی اتوبانیست که دیگران فقط از آن می گذرند!

بعضی با سرعتی آهسته...

بعضی با سرعتی در حد معمول

و عده ای با سرعت هرچه تمام تر...

اما گاهی...

فقط گاهی، عده ای بر حسب تصادف مدت زمان بیشتری را ماندگار میشوند...

آمدن هر انسانی درد دارد،

درد باور و اعتماد کردن....

رفتنش هم درد دارد،

درد انداختن پارچه ای سفید بر روی هر آنچه اتفاق افتاد...

درد دارد!

این زندگی درد دارد...

هرچقدر هم آدم برفی وارانه به آب شدن آخرین توده ی برف خیره شوی و بدانی که دیر یا زود خودت هم نابود میشوی...

"محدثه م"

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۰
محدثه محزون