رفت...همین...
رفت به همین سادگی
باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه که دیگه نیست که قراره نباشه که قرار نیست دیگه...
واااای خدا...
دیشب ساعت هشت مادربزرگم رفت...تموم شد!
از این به بعد فقط باید جای خودش خاطراتشو بغل بگیرم
جای بوسیدن اون صورت مهربونش که همیشه دعای خیر برام میکرد یه کاغذ یه عکس جاش اونو...
خدایا یعنی واقعا دیگه نیست...یعنی دیگه نمیتونم ببینمش...
دیگه ...
گریه نزاشت اونطور که باید براتون یه متن زیبایه ادبی بنویسم
فقط برای شادیه روحش دعا کنید و صلوات بفرستید...:(
تسلیت میگم واقعا متاثر شدم
انشالله غم آخرتون باشه
من فاتحه خوندم و از دوستان هم تقاضا دارم برای شادی روح اون مرحومه فاتحه بخونن
به والدین محترمتون هم تسلیت میگم