دیالوگ های معروف :: 𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

Snowman

𝕬𝖗𝖍𝖆𝖎𝖓

She has a kind soul, but a cold heart
💙❄⛄💙❄⛄
Since I was a child
I've always loved a good story
I believed that stories helped us to ennoble ourselves
to fix what was broken in us
and to help us become the people we dreamed of being
Lies that told a deeper truth

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ های معروف» ثبت شده است

زن ها ...!
تا حالا به زن ها فکر کردی؟
کی خلقشون کرده؟
خدا باید یه نابغه باشه...!

۲۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۵
محدثه محزون

شازده کوچولو :"بالاخره یه روز دلت اهلی یک نفر میشه... "
اون روز حتماً حال و روزت دیدنیه...!

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۲
محدثه محزون

آدما نباس دوست پیدا کنن

چون وقتی میرن,

وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی,

وقتی نمیتونی درد و دل کنی,

یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی,

و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت...

هی بغض تو گلوت گیر میکنه

خفه ات میکنه

آدما باس همیشه تنها بمونن!

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۴۴
محدثه محزون
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای مهال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۷
محدثه محزون

ببین دلخوری، باش.عصبانی هستی، باش.


قهری،باش، هرچی می‌خوای باشی، باش !

ولی حق نداری با من حرف نزنی، فــَهمیــدی؟!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۷
محدثه محزون

« می دانی برای دفاع از خود به زنهایش چی گفته بود؟ گفته بود من وادارش کردم. گفته بود همه اش زیر سر من بوده. می بینی؟ توی این دنیا زن بودن یعنی همین.»

ننه ظرف دانه را کناری گذاشت. چانه ی مریم را با انگشتش کشید بالا.

« به من نگاه کن مریم.»

مریم با سردی نگاه کرد.

ننه گفت: « این را بدان, همیشه آویزه گوشت باشد, دخترم: انگشت اتهام مردها, درست مثل عقربه ی قطب نما که در همه حال روبه شمال می ایستد, همیشه روبه زن ها اشاره می رود. همیشه این یادت باشد مریم.»

۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۵
محدثه محزون
الیزا: «می‏تونم یه داستان برات تعریف کنم؟»

ریک: «پایان شگفت آوری داره؟»

الیزا: «هنوز پایانش رو نمی‏دونم.»

ریک: «خب، تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن یه پایانی واسش پیدا شد.»
۲۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۳
محدثه محزون

(اقتباس از درام «هملت» هنگامی که هملت

 با نامزدش «ایفیلیا» مشغول صحبت است.)             

 ویلیام شکسپیر

 

                                                                       

       بودن یا نبودن،مساله این است! آیا پسندیده‌تر آن‌است که تازیانه‌ها و بلاهای روزگار غدار را با پشت شکسته و خمیده‌مان متحمل شویم یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم تا آن دشواری‌ها را از میان برداریم؟ مردن... آسودن... سرانجام همین است و بس؟ اگرخواب مرگ دردهای قلب‌مان و هزاران آلام دیگر را که طبیعت در پیکر ما فرو ریخته پایان بخشد، نهایت و سرانجامی است که باید آرزومند آن بود.


       مردن... آسودن... وباز هم آسودن... و شاید در احلام خویش فرو رفتن. آه، مشکل همین‌جاست. آن‌زمان که این قفس خالی و فانی را به دور افکنیم، در آن خواب مرگ، شاید رویاهای ناگواری ببینیم! ترس از همین رویاهای زود گذر است که ما را به تحمل و تامل وا می‌دارد و این ملاحظات است که عمر مصیبت و نگون‌بختی را چنین طولانی می‌سازد.


       چه اگر کسی ایقان کند که با خنجری برهنه می‌تواند آسودگی یابد،کیست که در برابر این ضربات توان‌سوز و خفت‌های جان‌فرسای زمانه،تمرد متمردان، تفرعن متفرعنان، آلام عشق درماندگان، درنگ‌های دیوانگان، وقاحت محتشمان و تحقیرهایی که صبوران از دست عجولان می‌بینند را ببیند و تن به تحمل این دردها در دهد؟ کیست که حاضر شود پشت خود را زیر این بارهای گران خم کند و بخواهد در زیر فشار این زندگی دردآلود پیوسته ناله و شکایت کند و عرق تن فشاند؟


       همانا بیم از واپسین مرحله‌ی مرگ، یعنی همان سرزمین نامکشوفی که از مرزهایش سفرگری باز نمی‌گردد، انسان را سرگردان و عزم او را خلل پذیر می‌کند و ما را ناگذیر می‌نماید تا همه آلامی را که اینک در خود نهفته‌ایم، تحمل کنیم و خویشتن را به شکنجه‌هایی که از دوام و قوام آن بی‌خبریم،بیافکنیم! 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۴۲
محدثه محزون