-صدای باران-
زیباترین سمفونی عاشقانه من است
وقتی که در،
سپید وسیاه تنگنای خیالم
قدم می زند!
"محدثه م"
-صدای باران-
زیباترین سمفونی عاشقانه من است
وقتی که در،
سپید وسیاه تنگنای خیالم
قدم می زند!
"محدثه م"
مرگ من سفری نیست
هجرتی ست
از سرزمینی که دوست نمی داشتم
به خاطر نامردمانش
خود آیا از چه هنگام
این چنین
آیین مردمی
از دست بنهاده اید؟
من رویایی داشتم به سفیدی برف...
به زیبایی رقص دانه های برف در دست باد...
من رویایی داشتم...
رویایی به صداقت زمستان...
به پاکی تن عریان درختان...
من
رویایی
داشتم!
دارم!
"محدثه م"
-گفت:خیلی میترسم
+گفتم:چرا؟
-گفت:چون از ته دل خوشحالم...
این جور خوشحالی ترسناک است...
-پرسیدم آخر چرا؟!!
+و او جواب داد وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
در حوالی رویاهایم
کسی هست که
بعد از هر باران دلتنگی
رنگین کمانی می شود برایم
با تار و پود عشق
کسی هست که
از شوق آمدنش
به استقبال بهار می روند
خزانهای عاشقی امکسی هست که
آسمان تنهایی ام را
با تمام عظمتش
به آغوش می کشد
کسی هست که
ابرها را وسوسه می کند
به لحن باران
وقتی هوایش در من گل می کند
کسی هست که
از زخمه های عاشقانه اش
سمفونی بتهوون می شود
موسیقی ذهنم
اما
.
.
.
همیشه کسی هست که نیست ...
ابر ها
گاهی پرنده می شوند
گاهی شکل های دیگر
و گاهی به ندرت شبیه من می شوند و ...
می بارند!
گاهی اوقات...
چقدر بیهوده اند این واژه ها،
حتی از پس ساده ترین احساسات بر نمی آیند!
افکار من کوچک نیست
و احساساتم...
این واژه های بیهوده ان که افکارم را کوچک نشان می دهند!
و احساساتم را عمیق...
من آن چیزی نیستم که در این واژه ها خلاصه شده باشم...
من فراتر از تمامی این واژگانم!
فراتر از افکار و باور های تو!
و...
فراتر از منیّت خودم...
من...!
چه واژه ی کوچکی ست!
و ما چه بزرگ می پنداریمش...
"محدثه م"